تاريخ : چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, | 3:33 بعد از ظهر | نویسنده : مهلا

نظرتونو درباره ي اين شعربگين؟

من همان کودک ديروزم
نوپاي امروزم
من همان آشفته حالم
کز زاشکم بي قراري
من ز اشکت بي قرارم



تاريخ : چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, | 3:25 بعد از ظهر | نویسنده : مهلا

دانشجويي سر کلاس فلسفه نشسته بود موضوع درس درباره ي خدابود .استاد پرسيد:آيا در اين کلاس کسي هست که صداي خداراشنيده باشد؟کسي پاسخ نداد ,استاد دوباره پرسيد:آيادراين کلاس کسي هست که خدارا ديده باشد
کسي پاسخ نداد
استاد باقاطعيت گفت پس خداوجودندارد.

اما يکي از دانشجويان باحرف استاد موافق نبود و اجازه خواست تا صحبت کند استادپذيرفت دانشجو از جايش برخواست و گفت:آيادراين کلاس کسي هست که صداي مغزاستادراشنيده باشد,کسي پاسخ نداد.دانشجودوباره گفت آيادراين کلاس کسي هست که مغز استاد را ديده باشد ؟کسي پاسخ نداد.
دانشجو گفت:پس استادمان مغزندارد